محجوبه

معنی کلمه محجوبه در لغت نامه دهخدا

( محجوبة ) محجوبة. [ م َ ب َ] ( ع ص ) مؤنث محجوب. زن باحجاب و باحیا و شرمگین. ( ناظم الاطباء ). حجاب نشین. زنی پرده نشین. ( غیاث ). عربان زنی را گویند که صاحب حجاب و شرمگینی باشد. ( برهان ). ج ، محجوبات. پوشیده. مستور. درپرده :
محجوبه بیت زندگانی
شه بیت قصیده جوانی.نظامی.- محجوبه احمد ؛ اشاره به همزه احمد است که حرف اول احمد باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) :
تخته اول که الف نقش بست
بر در محجوبه احمد نشست.نظامی.|| ( اِ ) چوبی که در پس دروازه می نهند. ( غیاث ). چوبی که در پس در اندازند تا در گشوده نشود. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). || بینی در و دماغه در. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه محجوبه در فرهنگ عمید

محجوب (زن ).

معنی کلمه محجوبه در فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث محجوب : ۱ - زن پرده نشین جمع : محجوبات . یا محجوب. احمد . همز. احمد که حرف اول احمد باشد : تخت. اول که الف نقش بست بر در محجوب. احمد نشست . ( نظامی . مخزن الاسرار ) ۲ - چوبی که در پس دروازه مینهند .

معنی کلمه محجوبه در فرهنگ اسم ها

اسم: محجوبه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: mahjube) (فارسی: محجوبه) (انگلیسی: mahjube)
معنی: محجوب، پوشیده، با شرم و حیا، دارای حجاب ( زن )

جملاتی از کاربرد کلمه محجوبه

حجابِ زن که نادان شد چنینست زنِ مستورۀ محجوبه اینست
مستوره حجله نکویی محجوبه ستر خوبرویی
باد محجوبه نقاب شبش نور صبح محمدی نسبش
چو این محجوبه آن مشهودِ عامست نه بر عارف، نه بر عامی مَلامَست
تختهٔ اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست
به خلوتگه مرزبان بردشان به محجوبه خاص بسپردشان
بودش، هوسن خطبه ی محجوبه ی عفت؛ میخواست سلیمان که شود همسر بلقیس
منصوبه گشای عرصه ناز محجوبه نشین پرده راز