ماننده شدن

معنی کلمه ماننده شدن در لغت نامه دهخدا

ماننده شدن. [ ن َن ْ دَ / دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) شبیه کسی یا چیزی گردیدن. تشبه جستن :
به چهره شدن چون پری کی توان
به افعال ماننده شومر پری را.ناصرخسرو.

معنی کلمه ماننده شدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) شبیه کسی یا چیزی شدن .

جملاتی از کاربرد کلمه ماننده شدن

(و چو عدم عالم بدین روی لازم کردیم، گوییم که خاص تر اثری از فاعل اندر مفعول آن است که مفعول بدان مانند فاعل خویش شود. و ماننده شدن مفعول به فاعل خویش بر اندازه قبول او باشد مر اثر فاعل خویش را، بر مثال انگشتری گری که پاره ای سیم یابد که مر آن صورت را که اندر نفس انگشتری گر است بپذیرد و نیز مردمی یابد که مر همان صورت انگشتری را که اندر نفس اوست بپذیرد. پس خردمند بنگرد اندر این مثال تا ببیند میان آن صورت که آن سیم پاره از انگشتری گر پذیرد و میان آن صورت که آن مردم دیگر از او پذیرد، تفاوت چند است و هر دو پذیرندگان یک صورت اند از او و یکی از آن دو پذیرنده همی هم چو فاعل خویش شود بی هیچ تفاوتی و اثر فاعل همی اندر او جوهر گردد، و اندر آن سیم پار اثر فاعل همی عرض ماند و جوهر نشود. و چو مفعولات بسیار است و شریف تر از همگی آن مردم عاقل است، این حال دلیل است بر آنکه عقل خاص تر اثری است از آثار باری – سبحانه – که این باز پسین مفعول که مردم است، مر آن را بپذیرفته است. و نفس مر عقل را به منزلت جنس است مر نوع را، از بهر آنکه نفس مایه زندگی است و عقل مایه علم است، لاجرم هر عالمی زنده است چنانکه هر مردمی حیوان است، و هر زنده ای عاقل نیست چنانکه نیز هر حیوانی مردم نیست.)