پاک تن

معنی کلمه پاک تن در لغت نامه دهخدا

پاک تن. [ ت َ ] ( ص مرکب ) پاکیزه تن. پاک بدن. || پارسا. عفیف. مقابل. پاکجامه. ناپاکتن :
چنان پاک تن بود و روشن روان
که بودی بر او آشکارا نهان.دقیقی.چو نستور گردنکش پاک تن
چو نوش آذر آن پهلو رزم زن.دقیقی.که او هست رویین تن و رزم زن
فرایزدی دارد آن پاک تن.فردوسی.زن پاکتن را به آلودگی
برد نام و یازد به بیهودگی.فردوسی.یکی مجلس آراست [ کیخسرو ]با پیلتن
رد و موبد و خسرو پاک تن
فراوان سخن راند از افراسیاب
ز درددل خویش وز رنج باب.فردوسی.ز من پاک تن دختر من بخواه
بدارش به آرام در پیشگاه.فردوسی.چنین گفت کین پاکتن چهرزاد
ز گیتی فراوان نبوده ست شاد.فردوسی.تو تا زادی از مادر پاکتن
سپر کرده پیشم تن خویشتن.فردوسی.همی گفت اگر نوذر پاک تن
نکشتی پی و بیخ من بر چمن.فردوسی.سخن گوی و روشندل و پاک تن
سزای ستودن بهر انجمن.فردوسی. || نیکواندام. نیک اندام. نیکچهر :
جوانی برآراست [ ابلیس ] از خویشتن
سخنگوی و بینادل و پاک تن.فردوسی.

معنی کلمه پاک تن در فرهنگ عمید

۱. پاکیزه تن، کسی که تن و بدنش آلوده نباشد.
۲. [قدیمی، مجاز] پارسا، عفیف.
۳. [قدیمی، مجاز] نجیب و اصیل.
۴. [قدیمی، مجاز] نیکواندام.

معنی کلمه پاک تن در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- پاکیزه تن پاک بدن. ۲- پارسا پا کجامه عفیف مقابل ناپاک تن . ۳- نیک اندام نیکو اندام نیکچهر .
پاکیزه تن عفیف

جملاتی از کاربرد کلمه پاک تن

زناف همایون شه پاک تن به یکسو نمود آن زمان پیرهن
آن راد سر به نوک سنان بر سزا نبود و آن پاک تن به لجه ی خون در سزا نبود
همه نوریان پیکری تابناک درآن پیکر آن پاک تن جان پاک
فرامرز گردنکش پاک تن ورا کرد مهتر در آن انجمن
که ای روح پاک تن ممکنات ازین تنگدستی مرا ده نجات
به فردوس فردوسی پاک تن شود خرم از باغ فردوس من
چه گویم مدح میر دین حسن را دگربار آن حسین پاک تن را
در هنرمندی و مردی پاک دین و پاک تن در خداوندی و شاهی نیک‌رای و نیک‌خواه
جان می بردم به سوی آن عالم پاک تن می کشیدم به سوی این تودهٔ خاک
تو تا زادی از مادر پاک تن همه تخم آزادگی کاشتی