وثاقی
جملاتی از کاربرد کلمه وثاقی
شاید که بر افلاک زنم خیمه، از آنک با همدم روح هم وثاقی دارم
خود تو دانی حال من کاندر وثاقی کزرنود ذکر چنگ و جام آمد فکر ننگ و نام شد
گر بر در میخانه روم، شاید، از انک با دوست امید هم وثاقی دارم
به حاجب گفت تا نزدیک درگاه وثاقی سازد اندر خورد این شاه
ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم با هجر تو چند وثاقی دارم؟
همتت را گر وثاقی ماند از ................ در خراب آباد کوی کن مکان نتوان گرفت
تا چند می و ساغر و ساقی طلبی؟ با اهل فضول هم وثاقی طلبی؟
هر دم از ناگوار ناجنسیش همنشینی و هم وثاقی نیست
بدین نزدیکی از بخشیده شاه وثاقی هست ما را بر گذرگاه
ببردند آن دو تن را در وثاقی یکی را وصل و دیگر را فراقی