معنی کلمه نصیحتگر در لغت نامه دهخدا
بداندیش او به جان ، بدی خواه او به تن
نکوخواه او ز یسر، نصیحتگر از یسار.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 146 ).پژوهنده رای شاه عجم
نصیحتگر شهریار زمن.فرخی.با تو برون از تو درون پروری است
گوش ترا نیک نصیحتگری است.نظامی.نصیحت گری لومش آغاز کرد
که خود را بکشتی در این آب سرد.سعدی.به نصیحت گر دل شیفته می باید گفت
برو ای خواجه که این درد به درمان نرود.سعدی.پریشیده عقل و پراکنده گوش
ز قول نصیحت گر آگنده گوش.سعدی.