ماه کنعانی

معنی کلمه ماه کنعانی در لغت نامه دهخدا

ماه کنعانی. [ هَِ ک َ ] ( اِخ ) حضرت یوسف پسر حضرت یعقوب. ( ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه ماه کنعانی

حجاب و شرم در کارست حسن لاابالی را گریز از چاه و زندان ماه کنعانی نمی دارد
مگر می‌رفتش از خاطر هوای ماه کنعانی چنین می‌دید در بین‌الحزن گر پیر کنعانم
ز مهر رویت ار عکسی فتد بر عالم خاکی هزاران ماه کنعانی بر آرد سر ز هر چاهی
یار پنهانی ما چشم جهان روشن ساخت ماه کنعانی ما بر سر بازار رسید
چون رسد وقت رهایی قفل می گردد کلید خواب در آخر به داد ماه کنعانی رسید
مصر معنی خرم است از رود نیل خامه ام حسن طبعم نازها بر ماه کنعانی کند
تا عزیز مصر گردی قبله اخوان شوی از زلیخا مشربان چون ماه کنعانی گریز
مایه صد ماه کنعانی به حسن مصر در خوبی چنین معمور نیست
اشک یعقوبم کند دیوانه بیت‌الحزن ورنه از جا درنیارد ماه کنعانی مرا
ای گل رویت بود مژگان به چشمم خارها صد ماه کنعانی برم چون نقش بر دیوارها