معنی کلمه کارده در لغت نامه دهخدا
کارده. [ ] ( اِخ ) نام پلی در بیجانکر ( هند ). ( حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 626 ).
کارده. [ دِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد. 43هزارگزی شمال خاوری مشهد، دوهزارگزی باختر راه مشهد به کلات. دامنه و معتدل است. سکنه 349 تن. رودخانه دارد ومحصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).