کاجری

معنی کلمه کاجری در لغت نامه دهخدا

کاجری. [ ج َ ] ( ص نسبی ) منسوب به کاجر. رجوع به کاجر شود.
کاجری. [ ج َ ] ( اِخ ) ابواحمد محمدبن جعفربن محمدبن عصمة کاجری. وی از اباسهل هارون بن احمدالاسترابادی و اباجعفر محمدبن عبداﷲ الفقیه الهندوانی و ابالفوارس احمدبن محمد جمعةالنسفی و دیگران حدیث شنید. ابوالعیاذ المستغفری از او روایت دارد. وی در رجب سنه 411 درگذشت. ( انساب سمعانی ورق 470 الف ).
کاجری. [ ج َ ] ( اِخ ) ابوسلمةاحمدبن محمدبن عیسی بن سلیمان بن داود کاجری. وی از لیث بن نصر کاجری حدیث شنید و ابوتراب اسماعیل بن طاهر النسفی از او روایت داردو جز وی کسی از او حدیث نشنیده. وی روز جمعه پس از نماز درگذشت و روز شنبه دو روز مانده از ماه محرم سال 410 بخاک سپرده شد. ( انساب سمعانی ورق 470 الف ).
کاجری. [ ج َ ری ی ]( اِخ ) ابومحمد عبدالرحمن بن لیث بن نصربن یوسف بن ابراهیم بن ثابت. وی از پدر خود محمدبن ابی طالب بن زکریا وعبدالمؤمن بن خلق که هر دو نسفی هستند روایت دارد وابوجعفر عبدالملک ابن عبداﷲ الخزاعی الهروی و غیره از او روایت کرده اند. ( انساب سمعانی ورق 470 الف ).

جملاتی از کاربرد کلمه کاجری

ای تاجور اردشیر اسلام کاجری خورت اردوان ببینم