چرائی

معنی کلمه چرائی در لغت نامه دهخدا

چرائی. [ چ َ ] ( ص نسبی ) چرنده. حیوان چرنده. ستور چرنده :
وانکه نیابد طریق سوی خرابیت
از تو چرا جوید آن ستور چرائی.ناصرخسرو.گر می بخرد بقا نیابی
بیهوده چرائی ای چرائی.ناصرخسرو.و شیر حیوان چرائی خوشتر و لطیف تر باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
چرائی. [ چ ِ ] ( حامص ، اِ ) رجوع به چِرا شود. || علت. دلیل : باید که چرائی این بدانی. ( دانشنامه علائی چ شرکت مطبوعات ص 88 ). || چرا گفتن.
- چونی و چرائی ؛ بحث و گفتگو :
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی.سنائی.

معنی کلمه چرائی در فرهنگ فارسی

علت ٠ دلیل ٠ یا چرا گفتن ٠ چونی و چرائی کردن .

جملاتی از کاربرد کلمه چرائی

کجا بی‌غمت در کجائی بگو بدین‌سان پریشانی چرائی بگو
ایزد نه به از به بیافرید از رشک چرائی دژم چنین
چو تودر علّت و چون و چرائی نمود خویشتن با او نمائی
ای شده مشغول به کار جهان غره چرائی به جهان جهان؟
تو ای دل هم در این دنیا چرائی بگو تا چند از این دستان سرائی
چون صبح دمید ودامن شب شد چاک برخیز و صبوح کن چرائی غمناک
کمالت یافتم بیچون چرائی از آن کاینجا چگونه در لقائی
درون خویش نقاش است دریاب چرائی بیخبر اکنون تو دریاب
چند در چون و چرائی تو و در بند خودی بیخودی خوی کن ای خواجه که بیچون باشی
گفت با او مصطفی گو حال گو خود چنین ساکت چرائی ای نکو