وأب. [ وَءْب ْ ] ( ع ص ) کاسه کلان و فراخ. ( منتهی الارب ): اناء وأب ؛ ای واسع. ( اقرب الموارد ). || سم سخت بهم چسبیده سر و سم سبک یاسم قبه دار بسیار درگیرنده زمین را یا سم نیکو بزرگ مقدار. شتر کلان جثه. || ( مص ) شرمنده شدن. سردر کشیدن و ترنجیده شدن از شرم. ( منتهی الارب ). اِبَه به همین معنی است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). وأب. [ وَ ءَ ] ( ع مص ) خشم آگین گردیدن. ( منتهی الارب ).
معنی کلمه واب در فرهنگ فارسی
خشم آگین گردیدن
معنی کلمه واب در فرهنگستان زبان و ادب
{TEU} [حمل ونقل دریایی] ← واحد بیست پایی
جملاتی از کاربرد کلمه واب
ای ز چشمت رفته خواب از چشم خواب واب رویت برده آب از روی آب
از لوح غمت نام و نشانم نرود واب رخت از چشم و روانم نرود
چون خضر شد خاطرم آئینه اسکندری واب حیوان جرعه ئی از ساغر صهبای من
تو دگر یار تیز بازاری واب تو میرود بدیگر جوی
دود دل ما باد نباید پنداشت واب رخ ما خاک نباید انگاشت
ساقی حدیث لعل لبت رانده بر زبان واب حیات در دهن ساغر آمده
آب او لب تشنه را سیراب سازد واب من تشنهتر سازد به خود آن را که بیند هوشیار
در گذر از ظلمت دل غرق سیاهی چه شوی واب خور از مشرب جان چشمه ی حیوان چکنی
بادهخور شد ز دست لعبت چین واب کوثر ز دست حورالعین
برشک (نام یک سوپ قدیمی دزفولی هست که شامل پیاز سرخ شده واب وکمی ارد میباشد)
ز جد و بحث مرا بهره از جهان چه رسید ز جد واب به مسیحای بی پدر چه رسد