معنی کلمه نکبا در لغت نامه دهخدا
چه می دارد بدین گونه معلق گوی خاکی را
میان آتش و آب و هوا و تندر و نکبا.ناصرخسرو.هر پیل که ران تو برانگیخت به حمله
با تازش صرصر شد و با گردش نکبا.مسعودسعد.اندر تک دورتاز چون صرصر
در جولان گردگرد چون نکبا.مسعودسعد.همچو نکبا از این و آن مربای
همچو نرگس در این و آن منگر.سنائی.یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دید
نکبتی کآن پشه و باشه ز نکبا بینند.خاقانی.منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست
شمعشان زین منجنیق صدمت نکبای من.خاقانی.خصمت ز دولت بی نوا وآنگه درت کرده رها
چشمش به درد و توتیا بر باد نکبا داشته.خاقانی.و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. ( سندبادنامه ص 58 ). اگر در نواحی چین نکباء نکبتی هائج می شود غبار غوغاء آن باز سر و ریش اهل کرمان می آورد. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 38 ). و رجوع به نکباء شود.