معنی کلمه نمک گیر در لغت نامه دهخدا
نمک گیر خمیر هر سرشت است.زلالی ( از آنندراج ). || ( ن مف مرکب ) آنکه موظف به رعایت حق نان و نمک خوردن است. ( فرهنگ فارسی معین ) ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). نمک خورده. رجوع به ترکیب نمک گیر شدن شود. || کسی که به سزای کورنمکی گرفتار شود. ( آنندراج ). نمک به حرامی که به مکافات خیانت و بدکاری خود رسیده و بدی هائی که کرده است دامن گیر وی شده باشد. ( ناظم الاطباء ).
- نمک گیر شدن ؛ موظف شدن به رعایت حق نان و نمک.مرهون ولی نعمت گردیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). براثر هم غذا شدن و خوردن نان و نمک کسی مدیون او شدن و موظف به رعایت حق و حرمت او شدن.
- || مجازات نمک به حرامی را دیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). به علت کفران نعمتی به بلائی مبتلا شدن. ( یادداشت مؤلف ).
- نمک گیر کردن ؛ موظف به رعایت حق نان و نمک کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).