ناهوشمند

معنی کلمه ناهوشمند در لغت نامه دهخدا

ناهوشمند. [ م َ ] ( ص مرکب ) بی هوش. ( آنندراج ). کم هوش. بی فراست. بی عقل. بی خرد :
بفرمود کو را به زندان برند
به نزدیک ناهوشمندان برند.فردوسی.وزیران کج بین ناهوشمند
رساندند در شاه و ملکش گزند.هاتفی ( از آنندراج ).مقابل هوشمند. رجوع به هوشمند شود.

معنی کلمه ناهوشمند در فرهنگ عمید

کودن، کم خرد، بی عقل.

جملاتی از کاربرد کلمه ناهوشمند

مهل تا که این قوم ناهوشمند بسایند جسمش به نعل سمند
که ای بی خرد مرد ناهوشمند تو را هر چه گفتم نیامد پسند
ز اندیشه ی مرد ناهوشمند چو آگاه شد زینب (س) ارجمند
بدوگفت: کای زشت ناهوشمند نهم برسرت من کلاه از پرند
بدو گفت بدخواه ناهوشمند چه گویی سخن های دل ناپسند
بدیدش چو دژخیم ناهوشمند براو تاخت چون دیو بگسسته بند
نبینی که بدخواه ناهوشمند هماورد خواهد به بانگ بلند
پیشرو زد بانگ ای ناهوشمند بر جلو داران عامل ره مبند
بگوبا بد اندیش ناهوشمند دراین پهن میدان به بانگ بلند