نانبا

معنی کلمه نانبا در لغت نامه دهخدا

نانبا. ( اِ مرکب ) نان پز. ( انجمن آرا )( فرهنگ نظام ). نانوا. ( ناظم الاطباء ). مخفف نان آبائی که طباخ و خباز باشد. ( غیاث اللغات ). رجوع به نانوا شود. || مجازاً، نان فروش. ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) : و درم نانبا را داد به مهر دقیانوس نانباگفت مگر این مرد گنج یافته است. ( مجمل التواریخ ).
آتش روی نانباپسری
در تنور دلم فکنده شرر.ملا مفید بلخی ( از آنندراج ).|| اشکنه ای که در آن نان ریز کرده باشد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه نانبا در فرهنگ عمید

= نانوا

جملاتی از کاربرد کلمه نانبا

ذوق نان هم گرسنه بیند نبیند هیچ سیر بر دکان نانبا از نان چه می داند دکان
نشاید به نسیه به طعام فروختن، اگرچه دو جنس بود، بلکه در مجلس باید که هر دو قبض افتد. و اگر یک جنس بود، چون گندم به گندم، هم نسیه نشاید و به زیادت نشاید، بلکه برابر باید در پیمانه. اگر به ترازو برابر شود روا نباشد، بلکه برابری در هر چیزی بدان نگاه دارند که عادت آن بود در غالب. و گوسپند به قصاب فروختن به گوشت و گندم به نانبا دادن به نان و کنجد و جوز مغز فراعصار دادن به روغن، این هم نشاید و بیع نبندد. لیک اگر بیع نکند و بدهد، نان که بستاند وی را مباح بود خوردن، ولیکن ملک وی نشود و نتواند فروخت. و گندم نانبا را مباح بود که در وی تصرف کند، ولیکن بیع درست نبود. و خریدار را گندم بر نانبا بود و نانبا را بر خریدار بود، هرگاه که خواهند طلب توانند کرد. اگر یکدیگر را بحل کنند کفایت نبود، چه اگر یکی گوید، «تو را بحل کردم به شرط آن که تو نیز مرا بحل کنی»، این باطل بود. و اگر این شرط صریح نگوید، لیکن گوید، «بحل کردم»، چون می داند خصم وی که این شرط در دل است و بی این یک من گندم به وی ندهد، این بحلی حاصل نیاید آن جهانی میان وی و میان خدای تعالی که این رضا بود به زبان نه به دل و هر رضا که به دل نبود آن جهانی را نشاید. اما اگر گوید، «تو را بحل کردم، اگر تو مرا بحل کنی یا نکنی» و در دل همچنین می دارد که می گوید، آن درست بود. آنگاه اگر آن دیگر نیز بحل کند همچنین بود و اگر یکدیگر را بحل نکنند و قیمت هردو برابر بود، از این خصومتی نخیزد در این جهان و در آن جهان نیز قصاص افتد. اما اگر تفاوتی باشد، از خصومت این جهان و مظلمت آن جهان بیم بود.
حلاوتها بود جان را که نانت کمترس سازند تفاخرها بود ری را که چون تو نانبا باشد
خمیر و نانبا دیوانه گردد تنورش بیت مستانه سراید
الا قوامی از شعرا نانبا که بود نان چنین که من پزم اندر جهان کراست
دکان نانبا دیدم که قرصش قرص ماه آمد من این نان و ترازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
آن نانبا منم که به انبار خاطرم گندم رسد ز مزرعه سدر منتها
رکن سوم عمل است و شرط آن است که آن عمل تجارت بود و آن خرید و فروخت است نه پیشه وری تا اگر گندم به نانبا دهد نانبایی کند، سود به دو نیم روا نبود و اگر کتان به عصار دهد همچنین. و اگر در تجارت شرط کند که جز از فلان چیز نفروشد، و جز از فلان چیز نخرد، باطل شود و هرچه معملت را تنگ کند، شرط آن روا نبود.
بهر نان شخصی سوی نانبا دوید داد جان چون حسن نانبا را بدید
در اصل از نانبا زادی ولیکن زاد نام از تو به حکمت پایه نامی به نسبت مایه نانی