نارد

معنی کلمه نارد در لغت نامه دهخدا

نارد. [ رَ ] ( اِ ) کنه. جانوری است که بر حیوانات چسبد و خون بمکد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ نظام ) ( از جهانگیری ). نارده به زیادتی ها نیز آمده. ( شمس اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ) . || نیش پشه و شپش را هم گفته اند. ( برهان قاطع ). نیش پشه و شپش و کنه. ( ناظم الاطباء ). || مردم لئیم و خسیس. || داروئی که به تازی سنبل الطیب گویند. ( ناظم الاطباء ).
نارد. [ رَ ] ( اِخ ) به زبان هندی نام یکی از حکما و مرتاضان هندوستان باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ). مأخوذ از سنسکریت ، نام یکی از دانایان و فیلسوفان هند. ( ناظم الاطباء ). مؤلف فرهنگ نظام پس از نقل معنی فوق از فرهنگ جهانگیری نوشته است : [ این معنی ] اشتباه است چه نارد که یکی از نام های مردان هندو هم هست در اصل نام پسر یکی از سه خدا ( برهما ) است که از ران پدر بیرون آمده منزلش مثل خدایان دیگردر آسمان است اما همیشه در گردش است به زمین هم می آید و کارش فتنه پردازی میان خدایان و خدایان و انسان است ، در کتاب پوران که هیجده جلد دارد و مجموعه احادیث صحیحه هندوهاست قصه های بسیار از کارهای نارد درج است. ( فرهنگ نظام ). نارد، نارذ، سانسکریت نارد . ابوریحان در تحقیق ماللهند ( ص 55 ) آرد: گفته اند که براهم را پسری است به نام «نارذ» که کاری جز رؤیت آفریدگار ندارد و عادت او این است که در تردد خویش عصائی با خود برد که چون آن را بیندازد مار گردد و با آن عجایب میساخت و از آن دور نمی شد. ( حاشیه دکتر معین بر ص 2093 برهان قاطع ) .

معنی کلمه نارد در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - کنه ای که بر تن جانوران چسبد و خون آنها را بمکد . ۲ - پشه بق .
بزبان هندی نام یکی از حکما و مرتاضان هندوستان است .

جملاتی از کاربرد کلمه نارد

اجل صاحب عادل که مثل او گیتی پدید نارد و ناورده صاحب اقبال
تا زبانهٔ صبح نارد چشمها را جز ضیا تا دهانهٔ شام نارد دیده‌ها را جز ظلم
هستند اگر نفوس اروپا چو مور نارد ایرانیان بنسبت ایشان فرشته اند
سر فرو نارد که نوشد آب خضر از جام جم درد نوشی کز سفال میکده ساغر کشید
جوزبن گویند نارد کمتر از سی سال بار تو کجا یابی از و بر، روزگار خود مبر
با خاک درت مشام ارواح سر در نارد به مشک اذفر
پیش تو کم از اناث حشمت و جاه رجال قدر تو نارد بیاد کیفر بر بدسگال
ز خوبی به خورشید نارد نگاه جهان تیره سازد به چشم سیاه
با غم عشق و گدائی جان ما سر فرو نارد بتاج کیقباد
یاد نارد از من مسکین، نپرسد حال من هم چنین یار است یارم، الغیاث ای دوستان