معنی کلمه ناج در لغت نامه دهخدا
ناج. ( اِخ ) ابن یشکربن عدران قبیله است و اکثر از علماء و روات منسوبند به وی. ( منتهی الارب ذیل نوج ).
ناج. [ جِن ْ ] ( ع ص ) باد زودرو. ( مهذب الاسماء ). || بعیر ناج ؛ شتر تیز رونده. ج ، نواجی. ( ناظم الاطباء ).
نأج. [ ن َءْج ْ ] ( ع مص ) زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ؛ صاح و تضرع. ( معجم متن اللغة ). || بانگ کردن گاو. نُؤاج : ناءَج َ الثورُ نأجاً و نُؤاجاً؛ خارَ. ( المنجد ). || به تأخیر افکندن کار را. ( از معجم متن اللغة ). رجوع به نؤوج شود. || به ضعف و سستی و آرامی خوردن. ( ناظم الاطباء ): نأج نأجاً؛ أکل أکلاً ضعیفاً. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).