نابودن

معنی کلمه نابودن در لغت نامه دهخدا

نابودن. [ دَ ] ( مص منفی ) نیستی. عدم. نبودن. مقابل بودن به معنی وجود :
مرا ارادت نابودن و بدن نرسید
که بودمی به مراد خود از دگر کردار.ناصرخسرو.نابودن خود بدیده عقل ببین
آنگه اگرت کری کند غم میخور.کمال اسماعیل.

معنی کلمه نابودن در فرهنگ فارسی

نیستی عدم .

جملاتی از کاربرد کلمه نابودن

بیماری تو باعث نابودن ماست ای باعث عمر مامبادت المی
و فقیر را سه حالت است: یکی آن که مال ندارد، ولکن چندان که تواند طلب می کند و این را فقیر حریص گویند. دوم آن که طلب نکند و اگر به وی دهند نستاند و آن را کاره باشد و این را زاهد گویند و سیم آن که نه طلب کند و نه رد کند. اگر بدهند بستاند و اگر نه خرسند بود. این را فقیر قانع گویند. و ما اول فضیلت فقر بگوییم، آنگاه فضیلت زهد، چه نابودن مال را اگرچه مرد بر آن حریص بود هم فضیلتی باشد.
چه عمر است این که نابودن ازین به ره نابود پیمودن ازین به
توحید حلول نیست نابودن توست ورنه به گزاف باطلی حق نشود
حقیقت چیست نابودن به دنیا خبر دریافتن ز اسرار معنا
و هر مرید که اندر دل او چیزی را از دنیا قدر بود و خطر، اسم ارادت برو مجاز بود و اگر اختیاری ماند بازو، در آنچه از آن بیرون آمده بود، از معلوم، که خواهد که یکی را بدان مخصوص کند یا نوعی را از انواع بِرّ در آن اندیشه کند یا شخصی را دون شخصی اختیار کند، او متکلّف بود در حال خویش و بر خطر بود که زود باز سر عادت خویش گردد زیرا که قصد مرید باید که در آن بود تا از علاقتها بیرون آید نه بدان اعمال بِرّ کند و زشت بود مرید را که از معلوم، جمله، بیرون آید پس اسیر خرقه بود، باید که بودن و نابودن آن چیز نزدیک وی، هر دو یکی بود تا با درویشی بدان سبب نقار نکند و با کسی مضایقه نکند بدان، اگر همه گبری باشد.
ابوبکر فارسی را پرسیدند از صمت سِرّ، گفت مشغول نابودن بماضی و مستقبل.
و از این گفت رسول (ص) که یارب! قوت آل محمد قدر کفایت کن». اما هرچه زیادت از آن است نابودن اولیتر، چون در حرص و قناعت حال هردو برابر باشد چه فقیر حریص و چه توانگر حریص هردو آویخته مالند و بدان مشغولند اما درویش را صفات بشریت کوفته همی شود و به رنجی که می بیند از دنیا نفور می شود. و چون دنیا زندان وی شود، اگرچه وی کاره آن بود، به وقت مرگ دل وی با دنیا کم التفات کند. و توانگر برخورداری برگرفت از دنیا و با آن انس گرفت و فراق ن بر وی دشخوارتر شد و در وقت مرگ بسیار فرق باشد میان این دودل، بلکه در وقت عبادت و مناجات هم چنین که آن لذت که درویش یابد هرگز توانگر نیاید و تا دل اسیر و کوفته نشود و در اندوه و رنج گداخته نگردد لذت ذکر در باطن فرو نیاید.
و این چنان بود که کسی گوید که هرکه خدای را دارد همه چیز را دارد، باید که از خدای بیزار شود تا فقیر شود. بلکه فقیر آن بود که طاعت می کند. چنان که عیسی (ع) می گوید که طاعت نیز از من نیست و به دست من نیست و من گرو آنم. و در جمله بیان معنی فقر که صوفیان خواهند در این موضع مقصود نیست و نه نیز بیان فقر آدمی در همه چیزها، بلکه فقر از مال شرح خواهیم کرد. و از هزاران حاجت که آدمی راست که از همه فقیر است مال یکی از آن است. پس بدان که نابودن مال یا از آن بود که مرد دست از وی بدارد به اختیار، یا از آن بود که به دست نیاید. اگر دست از آن بدارد این را زهد گویند و اگر خود به دست نیاید این را فقر گویند.
نه شادی دارد از بودن نه غم دارد ز نابودن که در شهر تعلق پادشاهی را گدا دارد