نااهلی. [ اَ ] ( حامص مرکب ) نااهل بودن. اهلیت نداشتن. بی لیاقتی و ناسزاواری. نداشتن شایستگی. || ناخلف بودن. || ناکسی. فرومایگی : و اگر دیگری چون رضا( ع ) با دیگری بسازد و صلحی کند... آن را بمداهنه وبی حمیتی و نااهلی منسوب سازد. ( کتاب النقض ص 365 ). گفت هیهات خون خود خوردی این چه نااهلیست و نامردی.سعدی ( هزلیات ).رجوع به نااهل شود.
جملاتی از کاربرد کلمه نااهلی
با نااهلی که نان خورم خون شمرم افسانهٔ او را بتر افسون شمرم
اگر دمی بگذاری هوا و نااهلی ببینی آنچ نبی دید و آنچ دید ولی
یا باومید عطا چشم هنر هر ساعت بهر هر نااهلی مدح طرازش بیند
در خون کشم آن دل را کو از سر نااهلی جز پیش تو جان دادن چیزی دگر اندیشد
ای مردی که هر نااهلی را در درون خود عشق اندوختهای این پراکندگی تا کی؟ ای مردی که دل خود را به هزار بازار عشق دیگران بفروخته ای این آشفتگی تا چند؟
گرچه حکمت را به تکرار آوری چون تو نااهلی شود از تو بری
با نااهلی اگر بهشتی بودم دوزخ طلبم که آن عقوبت کم ازین
تن آلوده گر ز نااهلی دور ماند از جمال و منظر تو
من ترا بخریده و آموخته تو ز نااهلی مرا بفروخته
هرانک او در تو دل بندد همی بر خویشتن خندد که جز همچون تو نااهلی چو تو دلدار نپسندد