مبرقع

معنی کلمه مبرقع در لغت نامه دهخدا

مبرقع. [ م ُ ب َ ق َ ] ( ع اِ ) نام نغمه ای از موسیقی. ( غیاث ) آنندراج ). نام نوائی از موسیقی . ( ناظم الاطباء ) نغمه ای است از موسیقی مخصوص راست پنجگاه. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ص ) نقابدار. ( ناظم الاطباء ). برقعدار. روبنده پوش. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه مبرقع در فرهنگ عمید

۱. گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه.
۲. [قدیمی] از شعبه های بیست وچهارگانۀ موسیقی ایرانی.

معنی کلمه مبرقع در فرهنگ فارسی

موسی بن محمد ابن علی بن موسی الرضا ( ف. ۲۹۶ ه.ق . ) سادات رضوی است . بسال ۲۵۶ ه.ق . به قم وارد شد لیکن اعراب قم او را از شهر راندند وی به کاشان رفت و احمد بن عبدالعزیز بن دلف عجلی او را اکرام کرد. سپس اعراب از کرده خود پشیمان شدند و او را به قم آوردند و کار او در این شهر نیکو شد . چون پیوسته بر صورت خود برقع می افکند به مبرقع ملقب شد .
۱ - (اسم ) برقع پوشانده روبند بسته . ۲ - ( اسم ) نغمه ایست از موسیقی مخصوص راست پنجگاه .

جملاتی از کاربرد کلمه مبرقع

ای ماه‌ که با روی تو برقع‌ نگشاید هر ماه مبرقع که بنوشاد و حصارست
عجب آن چیست مشعشع رخت از نور مبرقع که مه و مهر به پیشش کند از عشق غلامی
نشنیدیم ز عشّاق کسی کش نوروز میل خاطر بنگارین مبرقع نکشد
نوروز همایون بزرگان عراق زان ماه نگارین مبرقع بنواست