یعفور

معنی کلمه یعفور در لغت نامه دهخدا

یعفور. [ ی َ ] ( ع اِ ) آهوبره. گوزن بچه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). آهوبره که اندک مایه قوت گرفته باشد. ( دهار ) ( از مهذب الاسماء ). آهوبچه میان خشف ورشا. ج ، یعافیر. ( یادداشت مؤلف ). || آواز. || جنبش. || پاره ای از شب. ج ، یعافیر. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
یعفور. [ ی َ / ی ُ ] ( ع اِ ) آهوی خاکسترگون یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
یعفور. [ ی َ ] ( اِخ )نام خر آن حضرت پیغمبر اسلام ( ص ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از مکارم الاخلاق ص 139 ). نام خر آن حضرت ( ص ) و اصل آن عُفَیْر است. پیامبر( ص ) بر وی سوار می شدی. چون حضرت وفات یافت ، یعفور خود را هلاک کرد. واﷲ اعلم بحقیقةالحال. ( از آنندراج ) :
از خداوند دلدل و قنبر
وز خداوند ناقه و یعفور.سوزنی.|| ( اِ ) در تداول و تخاطب عامیانه ایران ، خر. ( یادداشت مؤلف ).
یعفور. [ ی َ ] ( اِخ ) ابن عبدالرحمان ، از بنی یعفور در صنعا و یمن ( 248-259 هَ. ق. ). ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه یعفور در فرهنگ فارسی

آهو خاکستر گون یا عام است

جملاتی از کاربرد کلمه یعفور

هدهدی را دید در ان زمین یمن نام وی عنفیر و هدهد سلیمان نام وی یعفور، آن عنفیر مرین یعفور را گفت از کجا میایی و چه میخواهی گفت من از شام می‌آیم و صاحب من سلیمان بن داود است، پادشاه جنّ و انس و شیاطین و طیور و وحوش. عنفیر گفت: ملک سلیمان عظیم است لکن نه چون بلقیس که همه دیار و نواحی یمن بفرمان اوست. دوازده هزار سرهنگ دارد زیر دست هر سرهنگی صد هزار مقاتل. خواهی تا طرفی از ملک وی ببینی؟ یعفور گفت: ترسم که بازگشت من دیر شود و سلیمان بر من خشم گیرد. عنفیر گفت: اگر تو مملکت بلقیس را ببینی و احوال وی بدانی و آن گه چون بازگردی و سلیمان را از آن خبر کنی، او را خوش آید و بر تو حرج نکند. یعفور برپرید و بلقیس را و حشم وی را بدید و احوال وی را نیک بدانست، آن گه بازگشت و نماز دیگر با سلیمان رسید و سلیمان آن ساعت که نزول کرد وقت نماز پیشین درآمد، طلب آب کرد و هدهد را نیافت که بر آب دلالت میکرد و دیگران از جنّ و انس و شیاطین راه بآب نمی‌بردند.