گوهرفشان

معنی کلمه گوهرفشان در لغت نامه دهخدا

گوهرفشان. [ گ َ / گُو هََ ف َ / ف ِ ] ( نف مرکب ) گوهرافشان. گوهرپاش. گوهرریز. جواهرریز. جواهر نثارکننده :
همه ساله گوهر فشانی ز دو کف
همانا که تو ابر گوهرفشانی.فرخی.- آب گوهرفشان ؛ آب حیات بخش. بخشنده جان و روان :
ز ماهی و آن آب گوهرفشان
دگر داد تاریخ تازی نشان.نظامی.- جام گوهرفشان ؛ کنایه از جام و ساغر پر از شراب حیات بخش ونشاطآور :
بیا ساقی آن جام گوهرفشان
به ترکیب من گوهری درنشان.نظامی.- کلک گوهرفشان ؛ کنایه از قلمی که با آن سخنان فصیح و بلیغ نویسند :
ز گوهرفشان کلک فرمانبرش
نبشته چنین بود در دفترش.نظامی.- خامه گوهرفشان ؛ کلک گوهرفشان :
باد مسلم شده کف و بنان ترا
خنجرگوهرنگار، خامه گوهرفشان.خاقانی. || کنایه از بخشنده و کریم است :
از آن تیغزن دست گوهرفشان
ز گیتی نجوید همی جز نشان.فردوسی.ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد
ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد.فرخی. || کنایه از ریزنده باران است :
تا صبا شد حله باف و ابر شدگوهرفشان
هیچ لعبت در چمن خالی ز طوق و یاره نیست.کمال الدین اسماعیل. || کنایه از سخن نغز و فصیح گوینده :
دهان و لبش بود گوهرفشان
سخن گفتنش بود گوهرنشان.فردوسی ( شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 2 ص 542 ). || کنایه از شراب لعل است :
بس زر رخسار کان دریا کشان سیم کش
بر صدف گون ساغر گوهرفشان افشانده اند.خاقانی.رجوع به گوهرافشان شود.

معنی کلمه گوهرفشان در فرهنگ عمید

= گوهرافشان

معنی کلمه گوهرفشان در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) نثار کنند. گوهر : نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان . ( نظامی ) ۲ - فصیح و بلیغ : زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد . ۳ - ( اسم ) گوهر افشانی : شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج . ( نظامی )

جملاتی از کاربرد کلمه گوهرفشان

نکته‌پردازی که چون گردد ز لب گوهرفشان سنگ خجلت بشکند دندان صدف را در دهن
از پی دیدار ساقی چون حسین دیده گوهرفشان خواهم فشاند
بنهاده یار گوش به غوغای غیر و هست گوهرفشان نشاط ز گفتار دل‌فریب
وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست گر آستین به دیدهٔ گوهرفشان نداشت
گاهم حدیث خنجر گوهرنگار تست گاهم ثنای خاطر گوهرفشان تو
وحشی که شد گوهرفشان در وصف عقد گوهرش نبود عجب کز نظم او از در مکنون بگذرد
درویش را کف تو توانگر کند همی کز جودداری آن کف گوهرفشان چویم
اگرچه نیستی زرگر چو خورشید چو ابر اندر سخا گوهرفشان باش
گهرسنج این گنج گوهرفشان چنین می دهد از سکندرنشان
وقتِ بی‌برگی شود گوهرفشان از اشک، تاک تنگدستی مانعِ ریزش نگردد جود را