گوشه گیری

معنی کلمه گوشه گیری در لغت نامه دهخدا

گوشه گیری. [ ش َ / ش ِ ]( حامص مرکب ) عمل گوشه گیر. انزواء. اعتزال. کناره گیری. عزلت. تنهایی. تجرد. زهد. گوشه نشینی :
در عین گوشه گیری بودم چو چشم مستت
و اکنون شدم به مستان چون ابروی تو مایل.حافظ.گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی
فتنه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس.حافظ.- گوشه گیری کردن ؛ گوشه نشینی کردن. اعتزال. انزوا.

معنی کلمه گوشه گیری در فرهنگ عمید

در گوشه ای نشستن، گوشه نشینی، انزوا: گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی / شیوه ای می کند آن نرگس فَتّان که مپرس (حافظ: ۵۴۸ ).

معنی کلمه گوشه گیری در فرهنگ فارسی

گوشه گزینی : گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی فتنه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس . ( حافظ )

جملاتی از کاربرد کلمه گوشه گیری

حضورست فرش دل گوشه گیری که در کلبه اش بوریایی نباشد
طاق ابرویی که من دیدم ازین سنگین دلان قبله را در گوشه گیری طاق نسیان می کنند
نمی توان ز گرانان به گوشه گیری رست که کوه بر دل عنقا ز قاف تا قاف است
کرم کو گوشه گیری بد چو عنقا به درگاهت مجاور می نماید
چون کمانی حلقه سازم گوشه گیری اختیار پیش از آن ساعت که دوران خانه بر دوشم کند
ز فیض گوشه گیری قطره ناچیز گوهر شد قدم بیرون منه تا ممکن است از کنج تنهایی
بوی ‌گل را التفات غنچه زندان است و بس خون خورد در گوشه گیری هر کجا وابسته‌ای‌ست
می کنند از فتنه مردم گوشه گیری اختیار فتنه راآن نرگس خونخوار دارد گوشه گیر
کشندت گر به سوی خویش سد بار طریق گوشه گیری را نگه دار
کند پیوسته از من گوشه گیری به روز عاشقی آرد دلیری