گشاده دست

معنی کلمه گشاده دست در لغت نامه دهخدا

گشاده دست. [ گ ُ دَ / دِ دَ ] ( ص مرکب ) جوانمرد. خیر. کریم. سخی. بذال. باسخاوت. طلق الیدین. ( دستور اللغة ) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. ( تاریخ سیستان ). || نافذالامر. مبسوطالید :
گشاده دست شوی در جهان به امر و به نهی
گشاده دست شوی چون گشاده داری در.رضی الدین نیشابوری.

معنی کلمه گشاده دست در فرهنگ عمید

۱. سخی، جوانمرد.
۲. مسلط.

معنی کلمه گشاده دست در فرهنگ فارسی

۱ - جوانمرد سخی . ۲ - مسلط نافذ امر مبسوط الید .

جملاتی از کاربرد کلمه گشاده دست

نشسته خسرو روی زمین به کام در او گرفته دست شراب و گشاده دست کریم
به گنجم بر گشاده دست تاراج ز ملک خویش مفلس کرد اخراج
تا شاه گشاده دست بر تخت نشست دست همه بیدادگران سخت ببست
زالیست سالخورده بدستان گشاده دست و او بر مثال رستم و دانا چو اشکبوس
بترس ز آه شهیدان، نه ساکنان سپهر گشاده دست تو درهای آسمان بستند
حارث بن عبدالله سخت گشاده دست بود. وی را گفتند که در فکر فرزند خود باش. گفت: از خدا شرمم آید که بر فرزند خود به جز او تکیه کنم.
یکی پروانه گشتی گرد رویش گشاده دست گل چیدن بسویش
بدعا بر گشاده دست چنار سرکشیده چو دیده بان عرعر
شده پاک از بدی میر ممجد گشاده دست و منصور و مؤید
خوش آن زمان که بود دیگ بورق اندر جوش گشاده دست کرم از جوانب و اطراف