گرزش

معنی کلمه گرزش در لغت نامه دهخدا

گرزش. [ گ َ زِ ] ( اِمص ) تظلم و دادخواهی و تضرع و زاری نمودن و با کاف تازی هم بنظر آمده. ( برهان ) ( آنندراج ). تظلم. ( صحاح الفرس ) :
بده داد من زآن لبانت وگرنه
سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش.خسروانی یا خسروی.مرحوم اقبال در لغت فرس ( ص 213 ) «گرزش » به ضم اول و کسر سوم ضبط کرده. مرحوم دهخدا در حاشیه نسخه لغت فرس چ اقبال نوشته اند: «گزرش است از گزاردن ،عرضه کردن » مخفف گزارش. رجوع به حاشیه برهان قاطع چ معین «گرزش » شود. || تشنیع. ( فرهنگ نعمةاﷲ ) :
زمانه کرد مرا مبتلا به گرزش او
گهی بپای کلوبه ( ؟ ) گهی بپای کنیب.طیان.مگر سرگرانی گرزش تواند
که بردارد از مملکت رسم گرزش.شمس فخری ( از جهانگیری ).

معنی کلمه گرزش در فرهنگ عمید

۱. گله، شکایت، شکوه، تظلم: بده داد من زآن لبانت و گرنه / سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش (خسروانی: ۱۱۶ ).
۲. زاری.
۳. توبه.

معنی کلمه گرزش در فرهنگ فارسی

گله، شکایت، شکوه، تظلم

جملاتی از کاربرد کلمه گرزش

ز گرزش سران اوفتاده چو گو زتیغش روان گشته خون آب جو
برآورد گرزش ز منقارش گرد چنان چون سرش را به پرخاش کرد
زخم گرزش نمود در یک دم کشته و گور کرده هر دو بهم
مگر این نی همان پیل پلنگ‌آویز شیرافکن که‌از صد میل‌پیل از صدمهٔ‌ گرزش گریزان شد
به کابل که با سام یارد چخید ازان زخم گرزش که یارد چشید
ز گرزش دل خاره خون شد همی سران از سنانش نگون شد همی
آن کجا تیغش از کرگ فرود آرد یشک آن کجا گرزش بر پیل فرو کوبد یال
ز گرزش هوا شد پر از چاک چاک نیرزید جانم به یک مشت خاک
تفته شود از لهیب تیغش‌ جوشن کفته شود از نهیب‌ گرزش مغفر
درآمد سواری که جوید نبرد ز گرزش سر و پشت او خرد کرد