گرازنده

معنی کلمه گرازنده در لغت نامه دهخدا

گرازنده. [ گ ُ زَ دَ / دِ ] ( نف ) از روی ناز وتکبر خرامنده و به راه رونده. ( برهان ) :
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون.فردوسی.دل افروز بدنام آن خارکن
گرازنده مردی به نیروی تن.فردوسی.دلیری کند با من آن نادلیر
چو گور گرازنده با شرزه شیر.نظامی.گوزن گرازنده در مرغزار
ز مردم گریزد سوی کوه و غار.نظامی.بلا که دید گرازنده ترز آهوی نر
پری که دید خرامنده تر ز کبک دری.ازرقی.

معنی کلمه گرازنده در فرهنگ عمید

کسی که از روی ناز و تکبر راه می رود، خرامنده: دلیری کند با من این نادلیر / چو گور گرازنده با شرزه شیر (نظامی۵: ۸۲۳ ).

معنی کلمه گرازنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) از روی ناز و تکبر خرامنده : دلیری کند با من آن نا دلیر چو گور گرازنده با شرزه شیر . ( نظامی )

جملاتی از کاربرد کلمه گرازنده

بلشکرگه خویش بازآمدند گرازنده و بزم ساز آمدند
شیری شد آن که بود گرازنده چون گوزن بازی شد آن‌ که بود گریزنده چون حمام
پری که دید گرازنده تر ز آهوی نر؟ پری که دید خرامنده تر ز کبک دری؟
دل او شاد و نشاط تن او باد قوی تن بدخواه گرازنده چو زر اندر گاه
ز پیوند و خویشان شده ناامید گرازنده بر سان یک شاخ بید
بکوه آهو گرازنده سر از کشی فرازنده گهی بر لاله تازنده گهی بر نسترن غلطان
دل افرزو بد نام آن خارزن گرازنده مردی به نیروی تن
گوزن گرازنده در مرغزار ز مردم گریزد سوی کوه و غار
نوازنده بلبل به باغ اندرون گرازنده آهو به راغ اندرون
برفتند با باز و شاهین و مهد گرازنده و شاد تا رود شهد