کوتاه دست

معنی کلمه کوتاه دست در لغت نامه دهخدا

کوتاه دست. [ دَ ] ( ص مرکب ) آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. ( فرهنگ فارسی معین ) :
بدسگالان تو از هر شادیی کوتاه دست
مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز.سوزنی.میان دو بدخواه کوتاه دست
نه فرزانگی باشد ایمن نشست.( بوستان ).زلیخای جهان کوتاه دست است
اگر پیراهن تن کنده باشی.صائب ( از آنندراج ). || نامتجاوز به مال و عرض کسان.( فرهنگ فارسی معین ). بادیانت. ( ناظم الاطباء ). خویشتن دار. پرهیزگار. که کف نفس دارد : اگر خواهی دراززبان باشی ، کوتاه دست باش. ( قابوسنامه ).
بلندهمت و کوتاه دست دستوری
که قدر چرخ بلند است پیش او کوتاه.امیر معزی ( از آنندراج ).و آنچه عبداﷲ عامر کرد عوام گویند همه عبداﷲ عمر کرد و او خود زاهد و کوتاه دست بود از دنیا و طلب جاه و نعمت. ( کتاب النقض ).
به پیروزی عقل کوتاه دست
به خرسندی زهد خلوت پرست.نظامی.قوی بازوانند و کوتاه دست
خردمند و شیدا و هشیار و مست.نظامی. || غافل و سست و ضعیف. ( ناظم الاطباء ). ناتوان :
گر توانا بینی ار کوتاه دست
هر که را بینی چنان باید که هست.سعدی ( کلیات چ مصفا ص 856 ).چه خوش گفت درویش کوتاه دست
که شب توبه کرد و سحرگه شکست.سعدی ( بوستان ).

معنی کلمه کوتاه دست در فرهنگ عمید

۱. کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد.
۲. آن که به مال دیگران دست درازی نکند.

معنی کلمه کوتاه دست در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه دستش بمراد و مطلوب نرسد نامراد ناکام : زلیخای جهان کوتاه دست است اگر پیراهن تن کنده باشی . ( صائب ) ۲ - نا متجاوز بمال و عرض کسان : بلند همت و کوتاه دست دستوری که قدر چرخ بلند است پیش او کوتاه .

جملاتی از کاربرد کلمه کوتاه دست

ز درمان طبیبان کرده ام کوتاه دست خود غریبم بی کسم افتاده ام در کنج تنهایی
بس که شد کوتاه دست انقلاب از عدل او بحر را طوفان شود افسانه خواب گران
طایفه دوم روسا و مقدمان‌اند و شرایط ایشان آن است که بدین جمله که نمودیم کار کنند. و دیگر میان رعیت سویت نگاه دارند و جانب قوی بر ضعیف ترجیح ننهند ورشوت نستانند و یار حق باشند و تقویت دین و اهل دین کنند و رعایا را آسوده و مرفه دارند و در دفع ظلم ازیشان جد بلیغ نمایند و از مال ملک و اسباب رعیت طمع بریده دارند و کوتاه دست و قانع باشند. و زندگانی بصلاح کنند و از اسباب فساد دور باشند و مفسدان را مالیده دارند و امر معروف و نهی منکر کنند. و اگر در کسی از رعیت فضولی یا فسادی بینند او را تادیب کنند و توبه دهند. و بشرایط ریاست و مقدمی خود بوجه خویش قیام نمایند.
گر توانا بینی ار کوتاه دست هر که را بینی چنان باید که هست
کنی کوتاه دست از وی بیکبار شوی از هرچه غیر اوست بیزار
قوی بازوانند کوتاه دست خردمند شیدا و هشیار مست
تو را به بر من کوتاه دست چون کشم آسان که با خیال تو دستم به زور در کمر آید
چه خوش گفت درویش کوتاه دست که شب توبه کرد و سحرگه شکست
قوی بازوانند و کوتاه دست خردمند و شیدا و هشیار و مست
پای وصلش ز سوی ما کوتاه دست هجرش به جان ما یازان