معنی کلمه کمیز در لغت نامه دهخدا
چون کمیز شتر ز بازپسان
رنجه دارنده همچو خرمگسان.سنائی.ای خم شکسته بر سر چاه کمیز
با سوزن سوفار درست سرتیز
مستیز که با او نه برآیی به ستیز
نی تو نه چو تو هزار زنارآویز.سوزنی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).عدوی ناکست از بیم چون کمیز شتر
کند گریز سوی پس چو روی بنمایی.مجیر بیلقانی.آب چون آمیخت با بول و کمیز
گشت ز آمیزش مزاجش تلخ و تیز.( مثنوی چ رمضانی ص 228 ).خر کمیز خر ببوید بر طریق
مشک چون عرضه کنم بر این فریق.( مثنوی چ رمضانی ص 294 ).و رجوع به گمیز شود.
- کمیز انداختن ؛ کمیز کردن. شاش کردن. ( ناظم الاطباء ).
- کمیز بشتاب ؛ دیابیطس و دولاب. ( ناظم الاطباء ) ( از اشینگاس ).
- کمیز کردن ؛ رجوع به گمیز کردن شود.
- کمیز منجمد ؛ شنی که از راه بول دفع می گردد. ( ناظم الاطباء ).
- || سنگی که در مثانه تولید می شود. ( ناظم الاطباء ).
کمیز. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان که در بخش حومه شهرستان سنندج واقع است و 430 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
کمیز. [ ک ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان رودان است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 1000 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).