معنی کلمه کمرگاه در لغت نامه دهخدا
بر کمرگاه تو از کستی جور است بتا
چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا.خسروانی.یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی
ززین برگرفتش به کردار گوی.فردوسی.بگویش که ما را بسان پلنگ
بسود از پی تو کمرگاه و چنگ.فردوسی.فکندآن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک.فردوسی.رگ باسلیق زدن و حجامت کمرگاه و استفراغ به حقنه ٔخسک و بابونه واکلیل الملک. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و علاج بر وفق که آفتی از وی تولد نکند آن است که رگ باسلیق می زنند و بر پهنه و کمرگاه و بر روی ران حجامت می کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بهم بیامیزند و بر کمرگاه و بیغوله های روان می نهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
عمر تو خواهم چو عمر نوح و اندر دست تو
ذوالفقاری از کمرگاه عدو برده کباب.سوزنی.بندگان شه کمند ازچرم شیران کرده اند
در کمرگاه پلنگان جهان افشانده اند.خاقانی.لرزلرزان چو دزد گنج پرست
در کمرگاه او کشیدم دست.نظامی.چولختی گذشت آمد آن پیل مست
کمرگاه زیبا عروسی به دست.نظامی.مویت نهاده سر به کمرگاه تو مگر
آمد که با تو دست هوس در کمر کند.سلمان ساوجی ( از آنندراج ).