جملاتی از کاربرد کلمه کم ظرف
رسد بهار و در این ظرف کم من کم ظرف مدان که عمر کنم جز به شاهد و می صرف
خون به چشمم می دهد هر دم که ریزد برکنار در غم عشقت عجب خونین دلم کم ظرف شد
از مردم کم ظرف نیاید سفر بحر پیداست حبابی چه نفس داشته باشد
دریا به نظر تنگتر از چشم حباب است کم ظرف کسانی که به گنجینه بسازند
شوق دریاکش و در شیشه کم ظرف فلک آنقدر خون جگر نیست که یک جام شود
فلکها سینه می دزدند از داغ جنون من زهر کم ظرف رطل عشق نوشیدن نمی آید
باده را شیشه کم ظرف ز جوش افکنده در گلستان خم از عربده آرام نداشت
ریخت دریا درگریبان قطره کم ظرف را ذره ناچیز را خورشید سیما کرد عشق
وه که دگر پر شده از حرف من دفتر دریا دل کم ظرف من
گرچه هر کم ظرف را ظرف شراب عشق نیست چون صراحی گردنی از دور می باید کشید