معنی کلمه کلنجار در لغت نامه دهخدا
- کلنجار رفتن با کسی یا چیزی ؛ با حرکاتی بسیار کاری کم کردن چون خرچنگ در شنا یا رفتن بر زمین. مروسیدن با وی. ور رفتن با وی. مزاوله. مناوصه : دیشب گربه تا صبح با در مطبخ کلنجار رفت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). سر و کله زدن. ور رفتن با چیزی یا کسی. دست به یقه شدن. گلاویز شدن. درگیر شدن با کسی ( به صورت بحث یا زد و خورد و غیره ): این آدم خیلی ارقه است تو نمی توانی با او کلنجار بروی. کلنجار رفتن با یک مشت بنا و عمله کار حضرت فیل است. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).