معنی کلمه کاسه سرنگون در لغت نامه دهخدا کاسه سرنگون. [ س َ / س ِ س َ ن ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مفلس و نادار. ( غیاث ). مفلس و تهیدست و آنکه چنین باشد گویند کاسه اش سرنگون شد. ( آنندراج ) : حباب را نبود جز خیال پوچ بسرهواپرستی این کاسه سرنگون پیداست.خان خالص ( از آنندراج ).|| کنایه از آسمان و مردمان باهمت باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).
جملاتی از کاربرد کلمه کاسه سرنگون به خوشدلی گذرانید زندگانی را اگر چو لاله وگل کاسه سرنگون باشید چرا که نیست کنون کاسه سرنگون رندی که کاسهای دهمش، کیسهای تواند داد! ما کاسه سرنگون و فلک کاسه سرنگون در خانمان خرابی هم سعی چون کنیم؟ صائب چو لاله هرکه بود کاسه سرنگون بیدردسر مدام می ناب میخورد صائب چو لاله هر که بود کاسه سرنگون خالی نمی شود زمی لعل ساغرش