کارداران

معنی کلمه کارداران در لغت نامه دهخدا

کارداران. ( اِ مرکب ) ولاة. ج ِ کاردار. رجوع به مدخل کاردار شود.
کارداران. ( اِخ ) نام قریه منسوب به کاردار پسر مهر نرسه. ( ترجمه ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 302 ). و رجوع به کاردار شود.

معنی کلمه کارداران در فرهنگ فارسی

نام قریه منسوب به کاردار پسر مهرنسه

جملاتی از کاربرد کلمه کارداران

اسکندر یکی از کارداران را از عملی شریف عزل کرد و عملی خسیس به وی داد روزی آن مرد بر اسکندر درآمد، گفت: چگونه می بینی عمل خویش را؟
گر از کارداران وز لشکرش بداند که رنجست بر کشورش
پیش تخت و بارگاه هر دو اندر صف زده کارداران کلام و پرده‌داران سخن
خورند از پی او و یاران او غم کار او کارداران او
دل که مهمان خواند بر جانم بلا و فتنه را کارداران غمت را حق‌گزاری می‌کند
نباید که از کارداران من ز سرهنگ و جنگی سواران من
به خوبی بساز و میازار کس نه از کارداران برنجید بس
جهان از قبه‌های کارداران شده چون روی دریا روز باران
همه کارداران و پارو زنان بامر سپهبد بکشتی روان
در زمان طاهریان دستگاه‌های اداری و لشکری به دست کارداران و دبیران ایرانی اداره می‌گردد از این راه شیوه‌های کشور داری و آیین‌های کهن ایرانی هم مانند میراث ساسانیان به آن‌ها منتقل شد. و زبان عربی زبان سیاست و علم بود اما زبان فارسی هم چنان در بین مردم جای داشت.
چو شد نزدیک دید آن کارداران که رفتند از پی صنعت نگاران