کائینه

معنی کلمه کائینه در لغت نامه دهخدا

کائینه. [ ن َ ] ( اِ ) مؤلف آنندراج آرد: بر وزن آئینه. امر کردن باشد بشخصی که چشم از من مگردان و با من باش و به این معنی کایینه با دو یای حطی هم بنظر آمده. این کلمه مصحف «کابنه » است. رجوع به برهان چ معین و «کابنه » در همین لغت نامه شود.

جملاتی از کاربرد کلمه کائینه

ساقی می چون زنگ ده کائینه ی جان منست باشد که بزداید دلم ز آئینه جان زنگ را
زنگ ملال زآینه دل بشو زمی کائینه خانه را نه محل ملالتست
دلم کائینه نور تجلی است مدام از عکس رویت هست روشن
دلی کائینه نور خدا نیست گل و سنگست مرآت صفا نیست
فریاد مرا زین فلک آئینه کردار کائینه بخت من از او دارد زنگار
مگذار که رخسار تو کائینه حسنست از آه جگر سوختگان زنگ بگیرد
در راه فنا خلق چو دندانه شانه است کائینه آن، روی چو این سطح قفا نیست
بر بام و درت کائینه زنگست مجال دم زدن بر صبح تنگست
عهدیست که با صبح صفا نیست، ندانم کائینه خور چون زدمش زنگ نگیرد
چنان کائینه گرد رنگ از آب صفایش صبح را افکنده در تاب