معنی کلمه چراغان در لغت نامه دهخدا
زمین مرده احیا کردن آئین کرم باشد
چراغان کن بداغ خود دل ویرانه ما را.صائب ( از فرهنگ ضیاء ).رجوع به چراغانی شود. || با لفظ شدن و کردن ، نوعی از تعذیب که سرگنهکاران را چند جا زخم زده در غور هر زخم یک فتیله افروخته میگذارند، و این رسم ایرانست ، در هندوستان نیست. ( آنندراج ). نوعی از تعذیب که سر گنهکاران را چند جا زخم زده بهر زخم یک فتیله افروخته میگذارند. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). قسمی از مجازات مقصر بوده که سرش را چند جا زخم زده در هر زخمی چراغی نشانده روشن میکردند. ( فرهنگ نظام ). رجوع به چراغان کردن شود.
- چراغان شب باران. چراغان شب مهتاب ؛ هر کدام معروف و کنایه از آنست که لطفی ندارد. ( آنندراج ) :
رفتی و از اشک بلبل در چمن طوفان گذشت
روز بر گل چون چراغان شب باران گذشت.دانش ( از آنندراج ).سوختیم و جوهر ما بر کسی ظاهر نشد
چون چراغان شب مهتاب بیجا سوختیم.دانش ( از آنندراج ).