چاه ذقن
معنی کلمه چاه ذقن در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه چاه ذقن
دل در آن چاه ذقن ماند، بگو با سر زلف که به فریاد اسیران تک چاه رسد
بلغزید از صفای چهره اش پای دلم جویا نشان یوسف خود را در آن چاه ذقن دارم
این زلف تو هست کز بناگوش زی چاه ذقن شدست مایل
چه منت گر کمند طره او دستگیرم شد که بیرون تنه لب آخر از آن چاه ذقن رفتم
ترسم که ز زندان سر زلف توام دل آزاد نگردیده به چاه ذقن افتد
ز چین ابرو و چاه ذقن فرو گشتم چرا که هست ز گرداب غرقه ها تا موج
دلو دو چشم مرا گرچه که کم نیست آب مردمک دیده را چاه ذقن واجبست
خبر کبوتر چاه ذقن به بابل برد تمام بابلیان دست از فسون شستند
یوسف حسن تو در چاه ذقن خواهد فتاد کاروان مور خط و زلفت رسن خواهد شدن
چه امید برومندی مرا زان سیمتن باشد؟ که خضر از العطش گویان آن چاه ذقن باشد