معنی کلمه چارپا در لغت نامه دهخدا
همه خارسانها کنم چون بهشت
پر از مردم و چارپایان و کشت.فردوسی.همه شهر و ده گر براندازی الا
علفخانه چارپایی نیابی.خاقانی.که هر چارپایی که آرد شتاب
بپای اندر آرد کسی را ز خواب.نظامی.بسی برداشت از دیبا و دینار
ز جنس چارپایان نیز بسیار.نظامی.وز آنجا سوی قصر آمد بتعجیل
پس او چارپایان میل در میل.نظامی.نه محقق بود نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند.سعدی.چارپائی برآورد آواز
و آن تلذذ بر او حرام کند.سعدی.دَوْکَس ْ؛ عدد بسیار از چارپایان و گوسپندان. دعثور؛ بسیار از چارپایان. ( منتهی الارب ). و رجوع به چاروا و چارپای شود.