چارفصل

معنی کلمه چارفصل در لغت نامه دهخدا

چارفصل. [ ف َ ] ( اِ مرکب ) چهارفصل. چارموسم. چارهنگام. چارفصل سال. بهار و تابستان و پائیز و زمستان. ربیع و صیف و خریف و شتاء :
در چنین فصل تا بخانه شاه
داشته طبع چارفصل نگاه.نظامی.آنچه مقصود شد در این پیکار
چارفصل است به ز فصل بهار.نظامی.

جملاتی از کاربرد کلمه چارفصل

در باغ آفرینش، ما بخت شعله داریم از چارفصل ما را، قسمت همین خزانست
شبنم لطف تو گر یاد گلستان کند کم نشود چارفصل جلوه نشو و نما
گر آفتاب دم زند از نور جبهه‌ات در چارفصل کم نشود فیض خرّمی
در چارفصل سبزه خط تو تازه است موقوف وقت نیست چو عنبر بهار او
به چارفصل نگارین، چنان تماشایی که آسمان کند از پشت کوه‌ها کمری
کف سخای ترا چارفصل نوروزست اگر بهار کند ابر گوهرافشانی
نسیمی چارفصل اینجا به کارست که صید اولش فصل بهارست
بر لوح چارفصل بقانون شرع و دین اشیا کنند بهر قرار جهان حصول
درو هر چارفصل این گلستان بود چون کوچه ی زاهد، زمستان