معنی کلمه پناهیدن در لغت نامه دهخدا
به یزدان پناهد بروز نبرد
نخواهد بجنگ اندرون آب سرد.فردوسی.به یزدان پناهید ازو جست بخت
بدان تا بیاراید آن نو درخت.فردوسی.شما تیغها را همه برکشید
به یزدان پناهید و دشمن کشید.فردوسی.به یزدان پناه و به یزدان گرای
که اویست بر نیکوئی رهنمای.فردوسی.به یزدان پناهید کو بد پناه
نماینده راه گم کرده راه.فردوسی.بدو گفت مؤبد به یزدان پناه
چو رفتی دلت را بشوی از گناه.فردوسی بگفتی که ای دادخواهندگان
به یزدان پناهید از بندگان.فردوسی.ز گیتی به یزدان پناهید و بس
که دارنده اویست و فریادرس.فردوسی.همین است رای و همین است راه
به یزدان گرای و به یزدان پناه.فردوسی.به یزدان گرای و به یزدان پناه
بر اندازه رو هر چه خواهی بخواه.فردوسی.ز هر بد به دادار گیهان پناه
که او راست بر نیک و بد دستگاه.فردوسی.دگر ها فروشم بزر و بسیم
بقیصر پناهم نپیچم ز بیم.فردوسی.سواران دوده همه برنشاند
به یزدان پناهید و نامش بخواند.فردوسی.چو بشنید از او آن سخن خوشنواز
به یزدان پناهید و بردش نماز.فردوسی.نماند برین خاک جاوید کس
ز هر بد به یزدان پناهید و بس.فردوسی.بپیچید بر خویشتن بیژنا
به یزدان پناهید ز اهریمنا.فردوسی.چو اسفندیار آن شگفتی بدید
به یزدان پناهید و دم در کشید.فردوسی.بدید آن بد و نیک بازار اوی
به یزدان پناهید در کار اوی.فردوسی.بدین سایه رز پناهد همی
سه جام می لعل خواهد همی.فردوسی.جوانی دژم ره زده بر در است
که گوئی بچهر از تو نیکوتر است
ز گیتی بدین در پناهد همی
سه جام می لعل خواهد همی.اسدی ( گرشاسبنامه نسخه خطی مؤلف ص 18 ).دل شیر جنگی برآورد شور
به یزدان پناهید و زو خواست زور.اسدی ( گرشاسبنامه نسخه خطی مؤلف ص 212 ).