جملاتی از کاربرد کلمه پریزاد
آدمیزاده بتان آفت اهل نظرند آفت جان من آن شوخ پریزاد آمد
حلقهٔ دام تفکر شود از قامت او قاف تا قاف جهان صید پریزاد کنی
لحظه ای فرصت نازی به پریزاد خیال طاقتی تا به دل آینه ساز آموزم
پری دیوانه جان آن پریزاد غلام زر خریدش، سروِ آزاد
نپذرفت گفتا او گرد راد پریزاد دیگر بسی بیم داد
طلب انس از آن ترک پریزاد خطاست زانکه غلمان پدر و حور پری مادر اوست
خوبان اگر چه زبده اولاد آدمند چون خط برآورند پریزاد عالمند
به هر کار مایه پریزاد بود که داراب را دل بدو شاد بود
شبانگه پریزاد از ناگهان شد از نزد سام و دلیران نهان
سیدا اهل جهان بیدل و شیدا شده اند روی او گرچه ندیدست پریزاد هنوز