پرداغ

معنی کلمه پرداغ در لغت نامه دهخدا

پرداغ. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) دردناک. المناک. پر از درد و داغ. پر از درد و رنج :
کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.فردوسی.یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
دو دیده پر از آب و رخساره زرد.فردوسی.یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.فردوسی.سه دیگر که پرداغ دارد جگر
پر از خون دل از درد چندان پسر.فردوسی.کنون خیره آهرمن دل گسل
ورا از تو کرده است پرداغ دل.فردوسی.

معنی کلمه پرداغ در فرهنگ عمید

۱. پردردوغم: دل پرداغ.
۲. شخص بسیاراندوهگین و ماتم زده.

جملاتی از کاربرد کلمه پرداغ

همچنان کز سینهٔ پرداغ خیزد نخل آه کرده از جوش نمو تا ریشهٔ اشجار گل
بیغمان را دود دل ابر بهار آید به چشم سینه پرداغ عاشق لاله زار آید به چشم
هنوز با دل پرداغ و سینهٔ پردرد زبان پر خطر خویش را نگهبانم
آتشین رویی که داغ ما گلی از باغ اوست دشت از چشم غزالان سینه پرداغ اوست
با سینه پرداغ نسازد دل صائب رسم است که پروانه به گلزارنسازد
حال دل پرداغ من از دیده خونبار چون جوش گل از رخنه دیوارنماید
ز سینه ام دل پرداغ را برون آرید که سیر کرد ز جان دود این کباب مرا
کزین تخمه پرداغ و دودیم و درد شب و روز با پیچش و باد سرد
سه دیگر که پرداغ دارد جگر پر از خون دل از درد چندان پسر
عشق اگر آشفته گردید از دل پرداغ ماست نور خورشید این پریشانی زروزن می کشد