پرخروش

معنی کلمه پرخروش در لغت نامه دهخدا

پرخروش. [ پ ُ خ ُ ] ( ص مرکب ) پرغوغا. پرآواز :
جهان گشت ز آواز او پرخروش
برانگیخت گرد و برآورد جوش.فردوسی.همی کوه پرناله و پرخروش
همی سنگ خارا برآمد بجوش.فردوسی.زمین پرخروش و هوا پر ز جوش
همی کر شدی مردم تیزهوش.فردوسی.همه سیستان زو شود پرخروش
وزو شهر ایران برآید بجوش.فردوسی.ورا کشته دیدند و افکنده خوار
سکوبای رومی سرش برکنار
همه رزمگه گشت زو پرخروش
دل رام برزین پر از درد و جوش.فردوسی.به ایران زن و مرد ازو پرخروش
ز بس کشتن و غارت و جنگ و جوش.فردوسی.

معنی کلمه پرخروش در فرهنگ عمید

پرغوغا، پرجنجال: همی کوه پرناله و پرخروش / همی سنگ خارا برآمد به جوش (فردوسی۴: ۱۳۹۱ ).

جملاتی از کاربرد کلمه پرخروش

از آن رو هم ایران شده پرخروش ز املاق جنگی و گردان ژوش
ز آواز اسبان و بانگ یلان فلک پرخروش و زمین پر فغان
ز کشور برآمد سراسر خروش زمین پرخروش و هوا پر ز جوش
سر پرخروش لعل او، جان باده‌نوش لعل او شکرفروش لعل او، در دل دکان‌ها ساخته
هوا پرخروش و زمین پر درود همی داد ناهید جان را درود
ملک من زو گشت یکسر پرخروش دیک ملک من بدی از وی بجوش
زمین پرخروش وهوا پر ز جوش همی کر شد مردم تیزگوش
جان دشمن دائم از تیغ تو باشد پرخروش گنج گوهر دائم از دست تو باشد پر شعب
کی‌تواند جز توکس در روزکین افلاک را پرخروش از نعرهٔ الله اکبر داشتن
ای دریغ ای دریغ چندان رفت کآسمان پرخروش می بشود