معنی کلمه پرخروش در لغت نامه دهخدا
جهان گشت ز آواز او پرخروش
برانگیخت گرد و برآورد جوش.فردوسی.همی کوه پرناله و پرخروش
همی سنگ خارا برآمد بجوش.فردوسی.زمین پرخروش و هوا پر ز جوش
همی کر شدی مردم تیزهوش.فردوسی.همه سیستان زو شود پرخروش
وزو شهر ایران برآید بجوش.فردوسی.ورا کشته دیدند و افکنده خوار
سکوبای رومی سرش برکنار
همه رزمگه گشت زو پرخروش
دل رام برزین پر از درد و جوش.فردوسی.به ایران زن و مرد ازو پرخروش
ز بس کشتن و غارت و جنگ و جوش.فردوسی.