معنی کلمه پرامید در لغت نامه دهخدا
چو بیدار گشتم شدم پرامید
از آن تاج رخشان و باز سپید.فردوسی.بپوشید پس جامه نو سپید
نیایش کنان رفت و دل پرامید.فردوسی.هشیوار با جامهای سپید
لبی پر زخنده دلی پرامید.فردوسی.بیامد پرامید دل پهلوان
ز بهر پسر گوژ گشته نوان.فردوسی.چو لهراسب بنشست بر تخت عاج
بسر برنهاد آن دل افروز تاج...
چنین گفت کز داور داد پاک
پرامید باشید و با ترس و باک.فردوسی.طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گرچه سخن همی برد قصه من به هرطرف.حافظ.