جملاتی از کاربرد کلمه پای لغز
ای دوست، تا نخندی بر پای لغز عاشق دانی که مست مسکین ثابت قدم نباشد
تویی دستگیر خلق به هنگام پای لغز تنت همچو جان پاک سراپا لطیف و نغز
بدست گیرم و آنگه بدو چگویم، گویم رگ آوری و سطبری و پای لغز و درازی
ز گرز اندر آن عرصه پای لغز سر فیل گردید کوه دو مغز
از پای لغز حادثه غلتید ذوالجناح روی سوار زخم شد و پشت زین شکست
از ما متاب روی که در وقت پای لغز دست ز کار رفته ما دستگیر توست
چو افتاد دشمن در آن پای لغز به سم سمندش بسنبید مغز
ای مست ناز، جرعه خود را به روی خاک مفگن که پای لغز بزرگان دین بود
مبادا که شه را رسد پای لغز که گردد سر ملک شوریده مغز
جهاندار در کار آن پای لغز ازان داستان ماند شوریده مغز