پاکیزه تن. [ زَ / زِ ت َ ] ( ص مرکب ) پاک بدن. پاک تن. || عفیف. پارسا : وزان پس چنین گفت کای پهلوان توپاکیزه تن باش و روشن روان.فردوسی.چنین داد پاسخ بدان انجمن که شاهی بدانجاست پاکیزه تن.فردوسی.که پاکیزه چهرست و پاکیزه تن ستوده به هر شهر و هر انجمن.فردوسی.
معنی کلمه پاکیزه تن در فرهنگ عمید
۱. پاک تن ۲. [مجاز] پارسا، عفیف.
معنی کلمه پاکیزه تن در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- پاک بدن پاک تن . ۲- پارسا عفیف . پاک بدن پاک تن
جملاتی از کاربرد کلمه پاکیزه تن
بدو گفت کای پیر پاکیزه تن چه دانی نژاد من و نام من؟
برون آورد از آنجا پیرهن را بدان پوشید آن پاکیزه تن را
چو طهمور و دستور پاکیزه تن به اندیشه ها مهتر رای زن
اگر بیند گل اندام مرا روح القدس روزی شود حیران آن خطی که آن پاکیزه تن دارد
درست و نکو روی و پاکیزه تن دلیر و خردمند و شمشیر زن