پالود

معنی کلمه پالود در لغت نامه دهخدا

پالود. ( اِ ) پوست برّه. بالود. ( السّامی ). || فالوذ. ( دهار ) ( منتهی الارب ). || ( فعل ) ماضی پالودن است یعنی صاف کرد و از غل و غش پاک ساخت. ( برهان ).

معنی کلمه پالود در فرهنگ فارسی

( اسم ) پوست بره بالود .

جملاتی از کاربرد کلمه پالود

به باغ افکندت پالود خونم چو بر بگرفت باغ از در برونم
شمس الحق تبریزی پالود مرا هجرت جز عشق نبینی گر صد بار بپالایی
جز این دل دوزخ دم دریا پالود این گرم نوا در آب و آذر که سرود
زر بر آتش کجا بخواهی پالود جوشد، لیکن ز غم نجوشد چندان
هر آن کم خون دل از دیده پالود ز قهر خویش خونش در جگر کن
ز بس کاشک پالود بر تیره خاک گل روی او گل شد از آب و خاک
عودی خاک آتشین اطلس کنم ز آب خونین کاین مژه پالود و بس
سحر کاشک زلیخا جمله پالود ز خاور خسرو خور چهره بنمود
شرح می دادند روزی جرعه ریزت را به شام قطره پالود از آن در حلق شکر یافتند
دل خود را چو شمع از دیده پالود پرند ماه را پروین بر آمود