پادشاهی کردن

معنی کلمه پادشاهی کردن در لغت نامه دهخدا

پادشاهی کردن. [ دْ / دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پادشاهی راندن.

معنی کلمه پادشاهی کردن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) پادشاهی راندن
پادشاهی راندن

جملاتی از کاربرد کلمه پادشاهی کردن

باری به مجلس او در کتاب شاهنامه همی‌خواندند در زوال مملکت ضحّاک و عهد فریدون. وزیر ملک را پرسید: هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه برو مملکت مقرر شد؟ گفت: آن چنان که شنیدی خلقی برو به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت. گفت: ای مَلِک! چو گرد آمدن خلقی موجب پادشاهیست تو مر خلق را پریشان برای چه می‌کنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟
تو آمده ای به پادشاهی کردن واخویشتن آی ازین تباهی کردن