واجب الوجود
معنی کلمه واجب الوجود در فرهنگ عمید
معنی کلمه واجب الوجود در فرهنگ فارسی
آنکه ذات او مقتضی وجود او باشد چنانچه ذات باری تعالی که ذات او در وجود محتاج غیر نیست .
معنی کلمه واجب الوجود در دانشنامه آزاد فارسی
موجود قائم به ذات که وجودش ذاتاً ضروری باشد. در فلسفه موجود را به واجب و ممکن تقسیم می کنند. واجب الوجود به وجودی اطلاق می شود که خودبه خود وجود داشته و موجودیت آن، مستقل و بی نیاز از دیگری است. اما ممکن الوجود موجودی است که خودبه خود وجود ندارد و تحقق آن منوط به موجود دیگری است که از آن به علت وجودی تعبیر می شود. بنابراین، هر ممکن الوجودی، معلول است اما واجب الوجود معلول نیست و علت ندارد. پس قائم به ذات بودن واجب الوجود به معنای علت نداشتن اوست نه این که خود، علت خویش است. هیچ موجودی نمی تواند علت خویش باشد زیرا لازمۀ آن دور است و آن باطل است. این سؤال که چگونه موجودی ممکن است علت نداشته باشد، از دیرباز مطرح بوده و متأخرین از فلاسفه غرب از قبیل راسل، جان استوارت میل، سارتر، کانت و دیگران نیز به آن پرداخته و آن را حاوی تناقض دانسته اند. حاصل کلام این عده این است که هر موجودی، طبق قانون علیت، نیازمند علت است و نیاز جهان به وجود واجب یا علّت العلل نیز براساس همین قانون به اثبات می رسد. حال چگونه است که واجب الوجودی که از طریق قانون علیت به اثبات می رسد، خود برخلاف این قانون، فاقد علت است. فلاسفه اسلامی در پاسخ به این سؤال، ملاک نیازمندی معلول به علّت را مورد کنکاش عقلی قرار داده و به این نتیجه رسیده اند که ملاک نیازمندی معلول به علّت نه در «وجود داشتن» آن که در «نحوۀ وجود» آن ریشه دارد به این معنا که اگر موجودی چنان باشد که خودبه خود متصف به وجود نشود و به واسطه موجود دیگری به وجود آید (ممکن الوجود) در هستی نیاز به علت دارد لذا گفته می شود هر «ممکن الوجودی» نیازمند علت است. اما اگر وجود آن مستقل و بی نیاز از دیگران باشد، در این صورت نیازی به ایجاد و به وجودآورنده (علت) ندارد. بنابراین، از دیدگاه قانون علیت نمی توان گفت که هر موجودی به طور مطلق علت لازم دارد بلکه تنها می توان گفت که هر ممکن الوجودی نیازمند علت است و لذا واجب الوجود که هستی مستقل است، معلول نیست و نیاز به علت ندارد. اما این که آیا چنین حقیقتی وجود دارد یا نه، از اساسی ترین موضوعات فلسفه است. در فلسفۀ اسلامی دلایل زیاد و براهین گوناگونی در اثبات واجب اقامه شده، بعضی از آن براهین بر بطلان دور و تسلسل مبتنی است و بعضی مبتنی نیست. براهین فلاسفه را در این موضوع در سه شکل تقسیم بندی کرده اند: ارسطویی، سینوی، صدرائی. اما برهان ارسطو به فرض تمامیت، واجب الوجود را اثبات نمی کند بلکه تنها ماوراء طبیعت را ثابت می کند. برهان سینوی که بوعلی سینا آن را اقامه کرده و آن را عالی ترین برهان خوانده، در نوع خود بدیع و ابتکاری است. این برهان بر بطلان دور و تسلسل مبتنی است و در آن اشیا واسطۀ اثبات ذات واجب قرار نگرفته اند. بوعلی خود، این برهان را برهان صِدّیقین می نامد. برهان صدرائی، برهان معروف صدّیقین است و مبتنی بر اصالت وجود و وحدت حقیقت وجود است. این برهان بر بطلان تسلسل مبتنی نیست (← برهان صدّیقین). در فلسفه دلایل زیادی بر امتناع دور و تسلسل علل اقامه کرده اند. از این ادله گاهی به عنوان مقدمه دلایل اثبات واجب استفاده می شود و گاهی مستقیماً برای اثبات واجب به کار می رود که از آن جمله می توان به برهانی که خواجه نصیر طوسی در امتناع تسلسل اقامه کرده و نیز برهانی که فارابی اقامه کرده و به برهان اَسَدّ و اَخصَر مشهور است، (← برهان_فارابی) اشاره کرد.
معنی کلمه واجب الوجود در دانشنامه اسلامی
توضیح این که در علم منطق بیان شده است؛ هر قضیه ای متشکل از موضوع، محمول و نسبت است. مثلا وقتی می گوییم حسن ایستاده است؛ «حسن» موضوع و «ایستاده» محمول است؛ اما نسبت، همان اتحاد موضوع (حسن) و محمول (ایستاده) است؛ به تعبیر دیگر ثبوت محمول (ایستاده بودن) برای موضوع (حسن) است.
انواع نسبت از دیدگاه منطقیون
نسبت از نظر منطقیون به گونه های مختلف است: یکی از حالت های آن وجوب است. وجوب یعنی محمول برای ذات موضوع به صورت حتمی و ضروری ثابت است به گونه ای که سلب آن امتناع دارد. به بیان دیگر، محمول و موضوع به گونه ای اتحاد دارند و به هم پیوسته اند که جدایی آن دو امکان ندارد. فیلسوفان با استفاده از این اصطلاح می گویند اگر مفهومی را موضوع قرار دهیم و وجود را محمول، پس اگر رابطه و نسبت آن دو به صورت ضرورت و حتمی باشد آن موضوع واجب الوجود خواهد بود؛ یعنی جدایی بین آن مفهوم و وجود امکان ندارد.
[ویکی شیعه] واجِبُ الوجود، نامی که فیلسوفان مسلمان برای خداوند به کار می برند. این واژه به معنای موجودی است که بدون نیاز به دیگری وجود دارد. فیلسوفان مسلمان با دلایلی نشان می دهند همه موجودات ممکن الوجودند و تنها خداوند واجب الوجود است. آنها استدلال های فراوانی برای اثبات واجب الوجود ارائه کرده اند که برهان های معروف به صدیقین از جملهٔ آنها است. برخی از ویژگی های واجب الوجود، به نقل از کتاب های فلسفی، عبارت است از: ماهیت نداشتن، بساطت (مرکب نبودن)، توحید ذاتی، توحید رُبوبی، حیات داشتن، عالم بودن، قادربودن و خالقیت.
فیلسوفان مسلمان معتقدند به لحاظ عقلی برای هر موجودی دو حالت بیشتر قابل فرض نیست: یا آن موجود برای به وجودآمدنش به موجود دیگری نیاز دارد (که به آن «ممکن الوجود» می گویند) یا آنکه برای به وجودآمدنش، بی نیاز از موجودات دیگر است که «واجب الوجود» نامیده می شود. فیلسوفان مسلمان با دلایلی نشان می دهند واجب الوجود یک مصداق بیشتر ندارد و آن خداوند است و همه موجودات دیگر ممکن الوجودند.
در فلسفه اسلامی استدلال های فراوانی برای اثبات واجب الوجود یا خداوند مطرح شده است و برخی برهان صدیقین را محکم ترین دلیل بر وجود واجب الوجود می دانند؛ البته این برهان به صورت های مختلف و با استدلال های متعدد بیان شده است. استدلا ل هایی که ابن سینا، ملاصدرا، ملاهادی سبزواری و علامه طباطبایی مطرح کرده اند، از جملهٔ آنها هستند.
جملاتی از کاربرد کلمه واجب الوجود
در روزگار حسن توئی واجب الوجود واجب به روی ساده رخان بلکه اوجبی
فیلسوفان اسلامی آمیزههایی از آرای افلاطون، ارسطو و فلوطین را در اختیار داشتند و تلاش میکردند با اخذ و اقتباس مفاهیمی از آنان به بازسازی الهیات بپردازند. فیلسوفان اسلامی تلاش کردهاند برای واجب الوجود فلسفی استدلالهایی را ذکر کنند. در اندیشه ملاصدرا همه جهان در حرکتی ذاتی و جوهری است. این حرکت بازگشت صعودی موجودات و حشر و قیام و معاد و حتی صورت جسمانی آن را تضمین میکند.
اگر در وجود خود به غیری محتاج نیست، آن را واجب الوجود خوانند چنانکه حق سبحانه و تعالی، و اگر در وجود خود محتاج است به غیری، او را ممکن الوجود خوانند و اینجا اثبات واجب الوجود ظاهر شد چرا که ممکنات موجودند و وجود ممکنات البته از غیری باشد و آن غیر هر آینه منتهی شود به واجب الوجود. و دیگر آنکه تا واجب الوجود نباشد ممکن الوجود را ممکن نتوان گفت، یعنی تا اول محتاجٌ الیه نباشد نتوان گفت که فلان چیز محتاج است به فلان چیز، پس واجب الوجود ثابت شد و ممکن الوجود در بقای وجود اگر محتاج نباشد به غیری، آن را جوهر گویند و اگر باشد آن را عرض خوانند و بدان که بقای وجود غیر وجود است؛ بجهت آنکه دو کس را میبینیم یکی تا ده سال بیش نمیماند و یکی تا صد سال میماند و هر دو در وجود شریکند، بجهت آنکه در حال حیات هر دو بر هر دو صادق است که موجودند؛ اما بقای وجود این صد سال است و بقای وجود آن دیگر ده سال. پس معلوم شد که بقای وجود غیر وجود است. پس ممکنات یا جوهر باشند یا عرض.
در واقع یکی از تعاریف خدا در فلسفه اسلامی و فلسفه شرقی و معنویت گرا واجب الوجود است که واجب الوجود یعنی وجودی که وجود آن برای همیشه لازم است و وجود از آن نشات میگیرد. در واقع وجودی آن را ایجاد نکرده و سخن جان سوا در این زمینه بیشتر تأییدی بر برهانهای علیتی است؛ زیرا خدا را به عنوان واجب الوجود معرفی کرده و برای آن علتی در نظر نگرفتهاست. ما میدانیم امری مانند علم مستقل از زمان است پس استقلال از زمان در برخی از موارد وجود دارد. اکنون میتوان گفت که برای برخی از علتها و رویدادها زمان وجود ندارد و چون خدا علت ندارد روی دادن علت آن هم نیازی به زمان ندارد. علت نداشتن خدا در تعریف خود خدا هم آمدهاست و این مورد که کسی واجب الوجود را به وجود نیاورده بدیهی اولی است.
حکیمان برآنند که « وجود عالم بر این نظام که هست، خیر محض است و ایجادش کمال تمام. و واجب الوجود عزوجل مبداء فیض بخش و بخشندهی مطلق است.
شد ممتنع ز غیر وجود تو هر چه هست ای واجب الوجود توئی جان ممکنات
سر رشته وجود کسی را بدست نیست جز واجب الوجود دگر چه هست نیست
و چو حال این است و ما مر عالم را نه بدان همی موجود گوییم که او پیش از این بوده است و نیز نه بدان همی گوییمش که پس از این همی خواهد بودن، بل (که) مر او را موجود بدان همی گوییم که او همیشه به مدت خویش اندر زیر آن حال آینده است که آن اکنون نام است، این حال دلیل است بر آنکه غرض صانع حکیم از ایجاد این ممکن الوجود تحصیل جوهری است که آن واجب الوجود باشد. و ایستادن عالم جسمی همیشه بر نقطه وجوب به وجود آن نقطه اکنون با بی قراری آن، دلیل است بر آنکه حاصل از وجود ممکن الوجود، تحصیل واجب الوجودی است جز او. اکنون باید (آنکه بدانیم که) آن واجب الوجود که حصول او از این ممکن الوجود واجب است، چیست؟ پس گوییم که آن جوهری است که بر این سر پوشیده از آفرینش او همی مطلع شود و آن نفس مردم است که اندر جسم حال (گردنده) همی به کمال خویش رسد به حکمت و علم، چنانکه پیش از این گفتیم.
آن موجود را که وجود او بخود است واجب الوجود خوانند و آن باری تعالی و تقدس است که بخود موجود است پس همیشه بوده است زیرا که منتظر غیری نبود، و همیشه باشد که قائم بخود است بغیر نی.
بهطور خلاصه او خدا به عنوان واجب الوجود یا علت خود را رد میکند و آن را پناهگاه جهل مینامد مگر این که خدا همان طبیعت تصور شود.