هیچ بار
جملاتی از کاربرد کلمه هیچ بار
ضامن این داوری منم نه تو زنهار بر دل خود هیچ بار ننهی ازین هی
اعتماد زن بر آن کو هیچ بار این زمان فا خانه نامد او ز کار
قدر بلند او ز بلندی چنان شدست کاوهام خلق را بَرِ او هیچ بار نیست
نادان اگر نسیم شود بار خاطرست دانا به فرض کوه بود هیچ بار نیست
هیچکار اینجا نیٰامد مال و جاه هیچ بار اینجٰا ندارد زور و زر
بر یک درخت هست دو شاخ بزرگ و این می بشکند ز بار و بر آن هیچ بار نیست
تو خود تأمل سعدی نمیکنی که ببینی که هیچ بار ندیدت که سیر شد ز تأمل
ای دل چو هست حاصل کار جهان عدم بر دل منه ز بهر جهان هیچ بار غم
راحت دل گفته اند هست درین عهد این همه گفتند و هیچ بار ندیدم
ندانم آن همه هم صحبتان کجا رفتند؟ که هیچ بار نیامد خبر از ایشانم