هم نسب. [ هََ ن َ س َ ] ( ص مرکب ) وابسته. آنکه نسبت خانوادگی با انسان دارد : جمله گشتستند بیزار و نفور از صحبتم همزبان و همنشین و همزمین و هم نسب.ناصرخسرو.
معنی کلمه هم نسب در فرهنگ عمید
دو تن که از یک اصل و نژاد باشند.
معنی کلمه هم نسب در فرهنگ فارسی
وابسته آنکه نسبت خانوادگی با انسان دارد
جملاتی از کاربرد کلمه هم نسب
خرد بتجربه خویشی بدوستی با هم نسب بفخر حسب سروری بزر پاشی
کو عشق خانهسوز که ما بلهوس نهایم ما شعلهایم و هم نسب خار و خس نهایم
همش رای و هم دانش و هم نسب چراغ عجم آفتاب عرب
خصوصا پادشاهان را که بی گفت بیاید هم نسب افزون و هم جفت
با شجاعت هم نژادی و با سخاوت هم نسب با جلالت هم تباری با سعادت هم نشین
پرورش در دامن آب و هوای خلد یافت هم حسب دارد بهار و هم نسب دارد بهار
خسرو آرشی نسب، مفخر آل جم کز او هست جلال و مرتبت، هم نسب و هم آل را
خسروان را گر نسب نیکوترین چیزی بود هم نسب دارد ملک زاده بملک و هم حسب
پیرایه مردان خدا حیدر کرار آن هم نسب و هم نفس احمد مختار
پیش که پیش صدر عجم سید عرب کس زین دو اصل هم نسب و هم حسب رسید