هم عهد

معنی کلمه هم عهد در لغت نامه دهخدا

هم عهد. [ هََ ع َ ] ( ص مرکب )هم زمان. معاصر. هم عصر. ( یادداشت مؤلف ). || هم پیمان. هم سوگند. هم قسم. ( یادداشت مؤلف ) : با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. ( فارسنامه ابن بلخی ). || موافق. علاقه مند :
کردند به بازبردنش جهد
تا با وطنش کنند هم عهد.نظامی.

معنی کلمه هم عهد در فرهنگ عمید

۱. دو یا چند تن که با هم پیمان بسته اند، هم پیمان.
۲. هم عصر، معاصر.

جملاتی از کاربرد کلمه هم عهد

ای گریه در هلاکم هم عهد رنج و دردی وی ناله در عذابم هم‌راز اشک و آهی
باس او هنگام ضربت در مضا و اقتدار با قضا و با قدر هم عهد و هم پیمان شده
ای وکیلان خدای را با هم عهد و میثاق در وثاق کنید
کردند به‌ هم عهد که در بزم تو باشند سیسنبر و سیب و سمن و سوسن آزاد
فیدمیا امر پدر را به جا آورده دانست که گوش‌های شاه را بریده‌اند، این خبر را در طلیعهٔ صبح به پدر خود رسانید و اتانس آن را به چند تن دیگر از رؤسا مانند آسپاتینس، گبریاس، اینتافرن، مگابیز، هیدارن و بالاخره به داریوش پسر ویشتاسپ، والی پارس که تازه از پارس به شوش آمده بود، گفت و این هفت نفر در جایی جمع شده با هم عهد و پیمان کردند و بعد به شور پرداختند…
در کیش سر زلف که هم عهد شکست است زنار توان بستن و پیمان نتوان بست
گویی که سال و ماه به هم عهد کرده اند آن بی قرار زلف و دل بی قرار من
چه سان هم عهد بینم با کسانش من که از غیرت نمی‌خواهم که باشد با درستی عهد و پیمانش
هم نام تو بر دیده اقبال منقش هم عهد تو، با مدت ایام مؤکد
عیشش ناگوار و راحتش ناپایدار، سکنه اش هدف تیر حوادث و بلا، و اهلش به صد هزار بلا مبتلا ای بندگان خدا بدانید که شما نیز در منزلی هستید که پیش از شما کسانی در آنجا بوده اند که عمر ایشان درازتر، و هیبت ایشان بیشتر، و دیارشان آبادتر، و آوازه شان بلندتر، شب با صد هزار آرزو و امل با یکدیگر نشستند، و با هم عهد شادی و خرمی بستند و چون شب سرآمد و داخل روز شدند با زبانهای خاموش و لال، و دهانهای از خاک مالامال، بدنهایشان پوسیده، و منازلشان خالی مانده، و نام و نشانشان از صفحه روزگار برافتاده.
بودند، به یاری، آن دو هم عهد آمیخته همچو شیر با شهد